10/12/2010

همه چیزهای بیادمانده وهمه چیزهای فراموش شده مهدی سامع:


مهدی سامع.:
....کار اولیه را با زنده یاد رفیق محسن شانه چی و عده ای دیگر از دانشجویان و هواداران فعال که اسامی همه آنها یادم نیست ....
__________________
....برگزاری نمایشگاه عکس شهدا و آثار سازمان و سخنرانی در دانشگاهها..فکر کنم.. به دعوت فریدون احمدی من یک سخنرانی در دانشکده علم و صنعت داشتم که سالن پر شده بود و تعداد زیادی هم ایستاده برنامه را دنبال می کردند.....
___________________
....خاطره ای به یادم مانده است که جالب است. در آن موقع کمک های زیادی دریافت می کردیم و مشکل مالی نداشتیم. یک شب خانم هما ناطق پیغام داده بود که برای گرفتن مقداری کمک مالی مراجعه کنم. من آن شب نتوانستم بروم چون حکومت نظامی بود و دیر شده بود. روز بعد صبح خیلی زود رفتم و اصلا هم حالیم نبود که در این ساعت صبح زمستان ممکن است مزاحم باشم......مبلغ کمک به پول آن زمان خیلی بود. میزان آن دقیق یادم نیست.....
________________
......در حدود همین زمان بود که تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی آزاد شدند......که اسامی آنان را فراموش کرده ام.......
___________________
......من پرونده ای از این تحصن در همان زمان درست کردم که به سازمان دادم. نمی دانم سرنوشت آن پرونده چه شد......
_________________
.......سوال اصلی رفقایمان در زندان این بود که آیا خطر کودتا جنبش را تهدید نمی کند. برای من پاسخ به این سوال به خصوص بعد از رفتن شاه بسیار آسان بود. در همان مدت محدودی که در کنار آنان بودم سوالهای دیگری هم می شد که به خاطر ندارم ......
_______________
.......در همین زمان فشار به درب زندان بسیار زیاد شده بود و زمزمه هایی در بین جمعیت برای شکستن درب زندان شکل می گرفت که ما کاملا با آن مخالفت کردیم......
_______________
........فکر کنم روز ۱۷ بهمن بود که خمینی دولت موقت را اعلام کرد ....
________________
.......وی با تاکید می گفت که مراسم را لغو کنید. پس از رفتن او چند نفری که مانده بودند و اسامی آنان را به خاطر نمی آورم ....
_______________
......از رسانه های خارجی خبرگزاری فرانسه و رادیو بی بی سی را به یادم مانده که این گردهمایی را منعکس کردند.....
________________
.......دقیقا به خاطر دارم که در نزدیک میدان فردوسی یکی از افراد انتظامات خبر داد.....
______________
.....با این حال فکر می کردم که برنامه ای وجود دارد که من از آن اطلاع ندارم. ....
_______________
.......به خاطر دارم که زنده یاد فریدون فرخ زاد با یک سبد بزرگ گل به در ستاد آمد که متاسفانه استقبال مناسب از وی نشد....
__________________
......آخرین بار هم سید احمد آقا پیغام داد ....
_______________
.....من نمی دونم اعضای هیات صلح سازمان را کی انتخاب کرده بود.....مهدی فتاپور کمربند چریکی اش را باز کرد و ما سه نفر به سمت ساری حرکت کردیم.
_________________
.....بحثهایی هم در مورد اعلام علنی اسامی هیات صلح صورت گرفت که من جزئیات آن را به یاد ندارم...
________________
......به هر حال قرار شد من بروم و همان موقع به راه افتادم و البته آقای رضایی از بعضی افراد موثر که من نمی دانم چه کسانی بودند....
________________
.....فکر کنم دو یا سه روز طول کشید که چنین امری صورت گرفت. ...پس از آن با چنان سرعتی رانندگی می کرد که من از ترس به صندلی میخ شده بودم......من فکر می کردم تا چند لحظه دیگر در قعر دره خواهیم بود و آن لحظات را هیچوقت نمی توانم فراموش کنم.....
_________________

آقای مهدی سامع بس که فکرکردند،بسیاری ازچیزهارافعلاًفراموش کرده انداگرفراموشی بافکرکردن زیادحاصل می شودپس تقدیم به آقای مهدی سامع:


No comments: